جام جم

جام جم

جام جم

جام جم

کاش هیچکس تنها نبود ...

کاش هیچکس تنها نبود

کاش دیدنت رویا نبود

گفته بودی می مانم ولی

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دستهای تو ولی بالا نبود

یک نفر آمد صدایم کرد و رفت

با صدایش آشنایم کرد و رفت

پشت پرچین شقایق که رسید

ناگهان تنها رهایم کرد و رفت 



عطر گل ها...

عطر گل ها

سحر گاهان به باغ رفتم

 تا برایت دامنی گل سرخ ارمغان آرم

آن قدر گل چیدم که دامنم تاب نیاورد

و بندش بگسست

و گل های سرخ همراه نسیم

 راه دریا در پیش گرفتند،

همه رفتند و هیچ کدام باز نگشتند

تو گویی لحظه ای آب و آتش به هم آمیختند

اکنون دیگر گلی ندارم که ارمغانت کنم

اما هنوز دامنم

       از بوی گل های سرخ عطر آگین است

اگر می خواهی عطر گل ها را ببویی

             امشب سر به دامانم گذار 

 







تو می‌روی ...

تو می‌روی

و من فقط نگاهت می‌کنم        

تعجب نکن که چرا گریه نمی‌کنم

بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم

اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است

و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم...



باران یادگار توست ....

* باران یادگار توست ... خاطره نمناکی نگاه من است
باران اشک آسمان است ... همانروزی که بارید و مرا از
وداع خبر داد ... از آینده های بی تو بودن ... از حسرت
!
لیکن من آنقدر غرق در تو بودم
که آسمان رااز یاد
برده بودم ... نه تنها آسمان که تمامی دنیا
را!
باران
... دگر بار آمد و رفت ...
و افسوس که اینبار تنها من بودم ودل ... در حسرت تو
که بر چشمانم لبخندزنی و گویی:
ـــ باز هم چترت را فراموشش کرده ای؟
و من آرام گویم:
 ـــ دستان تورا که دارم! باکی نیست!
و امروز تنها در آستانه پنجره ها با آسمان نجوا کردم :
بارون رو دوست دارم هنوز ...... چون تورو یادم میاره *
 


                                 


تا وقتی هستی ماه من....


 تا وقتی هستی ماه من, نگاه به ماه
نمی کنم
 بزار همه نگاش کنن من اشتباه نمی کنم

 قسم به تار موی تو هرگز گناه نمی کنم
 پری دریایی بیاد اونم نگاه نمی کنم


 موج و گروگان می گیرم میارمش تو خونه
 فقط واسه یه حرف تو از نوع عاشقونه

 مهتابو می دزدم برات با نقشه شبونه
 اگه بدونم دل تو میشه واسم دیوونه


 با گل یخ تو آسمون واست حجله می سازم
 تا تو ببینی با چشات چقدر مهمون نوازم

 من اشتباه نمی کنم هرگز گناه نمیکنم
 قسم به تار موی تو به ماه نگاه نمی کنم

هیچکس نمی تواند ...

 

هیچکس نمی تواند به گذشته برگردد و آغاز دوباره ای بسازد

اما همه می توانند از حالا شروع کنند و آینده شادی بسازند

بهترینها در انتظار توست آغازی درست و آینده ای زیبا تا بی نهایت

همیشه بیاد داشته ...

همیشه بیاد داشته باش تا به فراموشی بسپاری

 آنچه را که اندوهگینت می سازد اما

هرگز فراموش مکن به یاد داشته باشی

آنچه را که شادمانت می سازد

به من تکیه کن ...

به من تکیه کن به من تکیه کن به من تکیه کن

که خاصیت عشق را می شناسم

به من تکیه کن مثل شبنم به برگ

تو را بهتر از برگ می شناسم

تو را روی گلبرگ می نویسم در آغاز در انتها می نویسم

در آغاز دفترچه ی مشق هایم

تو را گرچه من بود؛ ما ؛ می نویسم


از تو زندگیم ...


از تو زندگیم را شروع کردم در سایه ات رشد کردم

وبا گرمایت پرورش یافتم

بانگاهت مفهوم عشق را آموختم وباصدایت لب به سخن گشودم

وزندگی را از تو آموختم

مادر ای مهربانترین،تو مرا با عشق بیدریغت همواره سیراب از 

محبت کردی

دوستت دارم ای فرشته تمام خوبیها


آدم وقتی ...

آدم وقتی می میرد همه چیز تمام می شود

آدم وقتی متولد میشود همه چیز شرو میشود

من بارها در زندگی ام متولد شده ام و بارها هم مرده ام

من به پایان ها و شروع ها ایمان دارم

عاشق شدن مثل تولد میماند

من در تنهای هایم عاشق میشوم و شعر می گویم

من در تنهایی هایم گاهی لبخند میزنم

و گاهی هم

گریه می کنم

در تنهای من کسی نیست که رفتنش مرا غصه دار کند

در تنهای من کسی نیست که انتظار آمدنش خواب را از من برباید

تنهای من یک مهمانی بزرگ است برای تمام خاطره ها

تنهای من به وسعت تمام رویاها جا دارد

و به اندازه تمام رنگین کمانها رنگین است

و البته گاهی هم سیاه و سفید می شود

من در تنهای خود بارها شرو شدم

و بارها تمام می شوم

خدا همیشه کنار گوش من زمزمه میکند

همیشه یادم می اندازد

من تنها زاده شده ام تنهای تنها

و تنها هم می میرم.... از هنگام زاده شدن هم تنها تر

تمام دل بستگی هایم بر باد خواهد رفت

و کسی

حتی عاشق ترین همدمم هم

مرا در راه رفتن همراهی نخواهد کرد

من از دلبستگی های بی سرانجام می ترسم

من از دلخوشی های کوتاه مدت و لذت های فراموشی می ترسم

در تنهای ام مدام متولد می شوم

ومدام مرگ را تجربه میکنم

در تنهای من روزها با اشک و آه و بغض های فروبسته نمی گذرد

در تنهای من شب ها با مویه های مخفیانه و سر درد های کشنده صبح نمی شود

در تنهای من تلفن هیچگاه زنگ نمی زند

در تنهای من کسی به من نمی گوید متاسفم.. بهتر است همه چیز را فراموش کنیم

من طعم هیچ خیانتی را تجربه نخواهیم کرد

و کسی به خاطر من اشک نخواهد ریخت

من نگاه کردن به دانه های برف در یک بعد از ظهر زمستانی

و خوردن یک لیوان چای داغ در کنار شومینه را

با تنهایی .. به تنهای تجربه نموده ام

من لذت تنهای را به تمام لذتهای بدون تنهای خود

ترجیح می دهم

.....

مورچه از دیوار بالا می رود


و من .. به تنهای فکر می کنم

مورچه انگار راهش را گم کرده است

مورچه از دیوار بالا می رود

و من

همینطور .. در تنهای خود غوطه می خورم......   

                        



 

زندگی مال تو ....

زندگی مال تو ... مرگ مال من...   
 راحتی مال تو...  گرفتاری مال من... 
شادی مال تو...  غم مال من ...
همه چی مال تو ...  ولی تو مال من.....



زندگی رفت و ...

زندگی رفت و مرا تنها گذاشت

او چرا تنها مرا با این همه غمها گذاشت؟
 

در قمار زندگی کارم همه بازندگی است

مرگ را نازم که تنها بودنم در زندگی است

در قمار زندگانی عاقبت من باختم

 بس که تک خال محبت بر زمین انداختم

عشق عین و شین و قافش بندگی است
چون نباشد هر یکش شرمندگی است

 هردو سوی عشق چون واحد شوند
هر سه حرفش پایه های زندگی است


 

از آتش پرسیدن ...

از آتش پرسیدن محبت چیست؟... گفت از من سوزان تر است ....

 از گل پرسیدن محبت چیست؟...  گفت از من لطیف تر است ... 

از خود محبت پرسیدن محبت چیست؟... 

گفت نگاهی بیش نیست......


دستام بوی گل می داد و من رو به جرم چیدن گل محکوم کردن.... اما هیچ کس فکر نکرد شاید من یک گل کاشته باشم ......

 ای کاش تمام شقایقهای جهان

 در دست  من  بود  تا  آن  را     
           
فرش چین نگاه مهربان تو می کردم