آدم وقتی ...

آدم وقتی می میرد همه چیز تمام می شود

آدم وقتی متولد میشود همه چیز شرو میشود

من بارها در زندگی ام متولد شده ام و بارها هم مرده ام

من به پایان ها و شروع ها ایمان دارم

عاشق شدن مثل تولد میماند

من در تنهای هایم عاشق میشوم و شعر می گویم

من در تنهایی هایم گاهی لبخند میزنم

و گاهی هم

گریه می کنم

در تنهای من کسی نیست که رفتنش مرا غصه دار کند

در تنهای من کسی نیست که انتظار آمدنش خواب را از من برباید

تنهای من یک مهمانی بزرگ است برای تمام خاطره ها

تنهای من به وسعت تمام رویاها جا دارد

و به اندازه تمام رنگین کمانها رنگین است

و البته گاهی هم سیاه و سفید می شود

من در تنهای خود بارها شرو شدم

و بارها تمام می شوم

خدا همیشه کنار گوش من زمزمه میکند

همیشه یادم می اندازد

من تنها زاده شده ام تنهای تنها

و تنها هم می میرم.... از هنگام زاده شدن هم تنها تر

تمام دل بستگی هایم بر باد خواهد رفت

و کسی

حتی عاشق ترین همدمم هم

مرا در راه رفتن همراهی نخواهد کرد

من از دلبستگی های بی سرانجام می ترسم

من از دلخوشی های کوتاه مدت و لذت های فراموشی می ترسم

در تنهای ام مدام متولد می شوم

ومدام مرگ را تجربه میکنم

در تنهای من روزها با اشک و آه و بغض های فروبسته نمی گذرد

در تنهای من شب ها با مویه های مخفیانه و سر درد های کشنده صبح نمی شود

در تنهای من تلفن هیچگاه زنگ نمی زند

در تنهای من کسی به من نمی گوید متاسفم.. بهتر است همه چیز را فراموش کنیم

من طعم هیچ خیانتی را تجربه نخواهیم کرد

و کسی به خاطر من اشک نخواهد ریخت

من نگاه کردن به دانه های برف در یک بعد از ظهر زمستانی

و خوردن یک لیوان چای داغ در کنار شومینه را

با تنهایی .. به تنهای تجربه نموده ام

من لذت تنهای را به تمام لذتهای بدون تنهای خود

ترجیح می دهم

.....

مورچه از دیوار بالا می رود


و من .. به تنهای فکر می کنم

مورچه انگار راهش را گم کرده است

مورچه از دیوار بالا می رود

و من

همینطور .. در تنهای خود غوطه می خورم......