عطر گل ها...
عطر گل ها

سحر گاهان به باغ رفتم

 تا برایت دامنی گل سرخ ارمغان آرم

آن قدر گل چیدم که دامنم تاب نیاورد

و بندش بگسست

و گل های سرخ همراه نسیم

 راه دریا در پیش گرفتند،

همه رفتند و هیچ کدام باز نگشتند

تو گویی لحظه ای آب و آتش به هم آمیختند

اکنون دیگر گلی ندارم که ارمغانت کنم

اما هنوز دامنم

       از بوی گل های سرخ عطر آگین است

اگر می خواهی عطر گل ها را ببویی

             امشب سر به دامانم گذار